همان‌طور که در نخستین درس زندگی شاد گفتیم، گام اول بحث درباره‌ی شادی و شادمانی این است که شادی را تعریف کنیم و ببینیم شادی چیست. این سوال را پیش روی هر کسی بگذارید، می‌تواند ساعت‌ها برایتان صحبت کند و از شادی‌ها و ناشادی‌هایش مثال بزند. اما واقعیت این است که بیشتر ما، به جای اینکه درک دقیقی از شادی داشته باشیم، صرفاً می‌توانیم بگوییم که چه چیزهایی شادی ما را کم یا زیاد می‌کنند. به خاطر همین، به جای توضیح شادی، بلافاصله سراغ مفاهیم نزدیک و وابسته به شادی، مثل رضایت می‌رویم.

شادی
شادی شادی شادی

فرق بین رضایت و شادی

حتی کم نیستند کسانی که شادی و رضایت را هم‌معنا و متعارف در نظر می‌گیرند و فکر می‌کنند که یکی از این دو، دیگری را هم با خود به همراه دارد. شادی و رضایت، دو مفهوم متفاوت هستند. ما آن‌قدر «شادی» و «رضایت» را نزدیک به هم فرض می‌کنیم که مثال‌های نقض این فرضیه، آزارمان می‌دهند. وقتی کسی از زندگی راضی است، اما شاد نیست، او را یک بیمار افسرده می‌دانیم (آخر چرا باید شاد نباشد؟). هم‌چنین وقتی کسی از زندگی‌اش راضی نیست، اما شاد و خندان است، می‌گوییم «الکی‌ خوش» است (چرا باید در این حال و احوال، خوشحال باشد؟).

این در حالی است که:

ما هر وقت نتوانیم علت شاد بودن یا شاد نبودن یک نفر را بفهمیم، او را الکی خوش یا افسرده می‌نامیم.

در حالی که منظورمان این است که: او با توجه به متر‌ها و معیارهایی که من تعریف می‌کنم، الان باید شاد باشد [یا شاد نباشد]. در حال حاضر، بر اساس معیارهای من، او به اشتباه شاد است [یا بی‌دلیل، ناشاد است.]

شادی یا افسردگی
شادی نه افسردگی